سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























همسایه خورشید

یادی از خاطرات دوران دبستان



خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود



درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
 
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

 
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود



با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

 

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم




پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
 


کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود


مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی   با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
 

همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم




یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر


ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن


نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 4:19 صبح توسط الیاس پاکدل نظرات ( ) |


Design By : Pichak